<-BlogDescription->
Design By : Pichak |
bia2
شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه و طلا را به خانه زنی با چندین بچه قد و نیم قد برد.زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بد گویی از همسرش و گفت ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند.شوهر من اهنگری بود که از روی بی عقلی دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه اهنگری از دست دادو مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.وقتی هنوز مریض و بیحال بود چندین بار در مورد برگشت به سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره به سر کار اهنگری برود میگفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمیخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او را از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم.با رفتن او بقیه هم وقتی فهمیدند وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند.شیوانا تبسمی کرد و گفت حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم.یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه.همین
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود.دراخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد راستی یادم رفت بگویم که دست راست ونصف صورت این فروشنده ی دوره گرد هم سوخته بود شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : zohre هرجا که از خدا برایت بگویند، هرجا مجبورت کنند به خدا فکر کنی حالت اساسا خوب میشود. حالی که شاید کمتر پزشکی بتواند برای بیمارانش مهیا کند. این روزها که "ماه عسل" سعی میکند حال همه ما آدمها را خوب کند و به ما بفهماند که چطور در اوج سختی و تنهایی، میتوان خدا را پیدا کرد؛ معنای بندگی را زیباتر میتوان به تصویر کشید. آدمهای زیادی این شبها و در آخرین لحظات روزهداری روزانهشان "ماه عسل" را به تماشا مینشینند و با سوژههای مختلف آن همراه میشوند؛ بگذریم که خیلیها هم پا به پای آن اشک میریزند و دلشان تکانی هم میخورد. روزتان، ماهتان و سالتان را عسل کرده یا نکرده نمیدانم ولی همین که برای لحظاتی شوری در نهادتان به پا کند؛ کافیست...! کافیست برای جستجویی در درونتان و اینکه در عمری که از خدا گرفتهاید؛ برای بندگی کردن چند مرده حلاج بودهاید!!! همین چند شب پیش بود که خیلیها قصه مادری را که تنها چند ماه از خداحافظی فرزندش با این دنیا میگذشت به نظاره نشستند؛ فرزند بیماری که شاید از رگ و خون خودش نبود اما بیست و چند سال با امید تمام به خوب شدنش، برایش مادری و صبورانه روزگار رنج و درد میلادش را پرستاری کرده بود. چند شب پیش بود که با قصه مبینی همراه شدیم که قصه دزدیده شدنش را میگفت اما در هر جملهای که به زبان میآورد، چندین بار نام خدا شینده میشد. مبین با سن و سال کم خود، طعم خدایی خدا را در لحظات سخت زندگیاش خیلی خوب چشیده بود... وقتی میگفت در روزهای دور بودن از پدر و مادرم؛ تنها به خدا فکر میکردم و به اینکه یک روزی باید برگردم پیش او ! و امشب زنی را دیدیم که هیولای سرطان کمرش را خم نکرده بود و سراپا امید به خدا بود. زنی که ناامیدی در زندگیاش جایی نداشت و میگفت باید راضی بود به رضای خدا! باید با آنچه که خدا برایت مقدر کرده کنار بیایی و راحت آن را بپذیری...به گمانم او سر ناسازگاری با روزگارش نداشت...چه عاشقانه حس مادر شدنش را با لبخندهای شیرین خود به رخ زنانی کشید که شاید همه شرایط برای مادر شدن را دارند اما ترس از دست دادن زیبایی و جوانیشان آنها را منع از لمس این حس زیبا میکند! امشب حرفهای دختری که بر روی ویلچر معلولیتاش قد کشیده بود من را تکانی عجیب داد. شاید پای راه رفتن نداشت اما ذهن سرشار از انرژی مثبتش کار چندین جفت پای توانا و سالم را میکرد. او هم از خواستنهایش گفت. از اینکه اگر بخواهی کاری را انجام دهی؛ کمر معلولیت را میتوانی خم کنی و پاهایت صد برابر یک انسان سالم به کمکت میآیند. قصه امید به خدا؛ قصه زیبایی است. شاید هر کسی توان همراه شدن با آن را ندارد و واقعا مرد میدان خودش را میطلبد اما شنیدنش هم حال و هوای آدم را خوب میکند. همین که بدانی انسانهایی با این ابزار چه کارها که نکردهاند و اینکه امید چه قدرتی میتواند داشته باشد، هیجان انگیز است. "ماه عسل" این شبها میخواهد ما را به این نقطه برساند. به نقطه بزرگی خدا و اینکه اگر خودت را در دریای مواج این روزگار به خدا بسپاری و بدانی که به خوبی تو را کفایت میکند؛ بس است! باور کنیم خدا را....همه عمر او را باور کنیم و اگر در این دنیا توپ زندگیمان گل نشد؛ بازی را نبازیم! مرحوم حاج اسماعیل دولابی در صحبتهای خود بارها و بارها بندگی را توصیف کرده و چه زیبا گفته این مرد خدا که مهمان تا صاحب خانه را ملاقات نکرده و ندیده است فکر می کند اصلا مهمان نیست و به دزدی آمده است؛ لذا تا صاحب خانه را نشناخته است باید خیلی احتیاط کند. اما وقتی صاحب خانه را شناخت و دید، دیگر هر چه خواست میخورد. تنها وظیفه مهمان این است که هر چه صاحب خانه گفت بکند و هر چه هم به او داد بگیرد و نگوید کم است یا چیز دیگری می خواهم. در دنيا اگر خودت را مهمان حساب كني و حق تعالي را ميزبان، همه غصه ها ميرود. چون هزار غصه به دل ميزبان است كه دل ميهمان از يكي از آنها خبر ندارد. هزار غم به دل صاحبخانه است كه يكي به دل مهمان راه ندارد. در زندگي خودت را ميهمان خدا بدان تا راحت شوي. اگر در ميهماني يك شب بلايي به تو رسيد شلوغ نكن و آبروي صاحبخانه را حفظ كن. جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : zohre تقصیر من است اینکه، کم می آیی جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : zohre باید وسط ِ هفته بیایی آقا دیریست که جمعه های ما تعطیل است اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید، چرت بزنید.
پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : zohre دست به دامان خدا که میشویم ! درونم میگوید: نترس ....از باختن تا ساختن فاصله ای نیست. چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:, :: 23:39 :: نويسنده : zohre تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن! بنگر در این فاصله چه کردی؟!! گرما بخشیدی...؟! یا سوزاندی.. سه چیز را با احتیاط بردار : قدم ، قلم ، قسم
سه چیز را پاک نگه دار : جسم ، لباس ، خیال از سه چیز خود را نگهدار : افسوس ، فریاد ، نفرین کردن سه چیز را بکار بگیر : عقل ، همت ، صبر اما سه چیز را آلوده نکن : قلب ، زبان ، چشم و سه چیز را هیچوقت فراموش نکن : خدا ، مرگ ، دوست هیچگاه به کوچه بن بست ناسزا نگو....... رنج بن بست بودن برای کوچه کافیست............ صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ سلام به همه دوستای گلم.مرسی از هر کسی که به وبلاگ من سر میزنه و البته تشکر بیشتر از عزیزانی که نظر میدن.... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|